زیرپوست شهر؛ هر آدمی آدم نیست(2)!

  و اینک ادامه پست قبل +:

خراب بودن ،هردوتاشون هم خراب بودن. خدا رو شکر حرفم درست دراومد و خیلی کلید اسرار گونه! میتونستم مانع خاک بر سر شدن اون زوج بشم. با خوشحالی داشتم زوجه رو میپختم که از خرید صرف نظر کنه که یهو فروشنده اومد و تند تند بدون اینکه من چیزی بگم ،از لای پولاش ده تومنمو داد و گفت:"برووو آبجی. تو خریدار نیستی.4 تا گردو خریدی این همه فلسفه بافی میکنی؟"

در همین حین اتفاقی دیدم که  خیلی ماهرانه دو تا گردو از جیبش دراورد و دستشو کرد تو گونی و فرمالیته وار ! گونی رو بالا پایین کرد و در آخر اون دوتایی که دستش بود رو شکست و خیلی فاتحانه به همه نشون داد و بهم پوزخند زد.

حجتم رو  به اون دوتا تموم کردم و  با ترس و لرز ،حقه پسرک رو ،رو کردم.رسالت من دیگه تموم شده بود؛پولمو پس گرفتم و فرار رو بر قرار ترجیح دادم .حس خوبی داشتم تقریبا شبیه وقتایی که سر امتحان با ترس و لرز به بچه ها تقلب میرسوندم.

یهو برای درست از آب دراومدن سناریوی داستان کلید اسرارم!حس فضولیم گفت که بمونم تا مطمئن شم اون زوج دیگه خرید نمیکنن.چند دقیقه ای از دور نگاشون کردم همونجا وایساده بودن و داشتن با یارو بحث میکردن. زنه که متوجه من شد با اشاره گفت که برو ،خیالت راحت.باز هم قانع نشدم و این بار بالای پل عابر مستتر شدم. در کمال ناباوری همچنان اونجا بودن و وقتی دیدم که مَرده گونی گردو  رو کمپلت کول کرد و با زنش را افتاد،کل دنیا رو سرم خراب شد.

خوب دوستان اینجا دیگه نوشتن جواب نمیده و متوسل میشیم به فحش. ببخشید دیگه ؛  یک دو سه :خوردی حالا؟ نوش جونت مردک ِخنگ ِنفهمِ طمعکارِ هالو با اون زن نفهم تر از خودت.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *