Monthly Archives: اردیبهشت 1394

UltraLinx

UltraLinx is an independent UK-based web magazine dedicated to curating high quality content from around the web – covering topics from technology to design. Additionally, we provide hardware and software reviews, and strive to be very concise and to the point in our writing. We place heavy emphasis on using, reviewing, and promoting products that exemplify good design in hardware and in software. Our passion for good design is rooted in the belief that even the most practical devices can be visually appealing and enjoyable. Launched as a web magazine in August 2011 in the UK by Oliur Rahman, UltraLinx has become a place where he and others can reach out to like-minded enthusiasts and share inspiration.

UltraLinx

UltraLinx is an independent UK-based web magazine dedicated to curating high quality content from around the web – covering topics from technology to design. Additionally, we provide hardware and software reviews, and strive to be very concise and to the point in our writing. We place heavy emphasis on using, reviewing, and promoting products that exemplify good design in hardware and in software. Our passion for good design is rooted in the belief that even the most practical devices can be visually appealing and enjoyable. Launched as a web magazine in August 2011 in the UK by Oliur Rahman, UltraLinx has become a place where he and others can reach out to like-minded enthusiasts and share inspiration.

معلم های خوب شهر

مدرسه فراخوان داده بود! که همه بچه ها زنگ اول ساندویچ اولویه بیاورند و  دور هم در حیاط بخورند و خوش به حالشان شود!

عصری که دخترم خونه اومد گفت:مامان، پریسا غذا نیاورده بود چون میگفت تو خونه عدسی خورده.

یک لحظه زمین و زمان دور سرم چرخید و کلی به خودم لعنت فرستادم که چرا یادم نبود ساندویچ اضافه درست کنم.

+ولی مامان ،خانم نوایی معلم کلاس اولمون اومد پیش پریسا بعدش هم واسش ساندویچ آورد فک کنم  یادش مونده بود که اون مامان نداره...

زیرپوست شهر؛ هر آدمی آدم نیست(2)!

  و اینک ادامه پست قبل +:

خراب بودن ،هردوتاشون هم خراب بودن. خدا رو شکر حرفم درست دراومد و خیلی کلید اسرار گونه! میتونستم مانع خاک بر سر شدن اون زوج بشم. با خوشحالی داشتم زوجه رو میپختم که از خرید صرف نظر کنه که یهو فروشنده اومد و تند تند بدون اینکه من چیزی بگم ،از لای پولاش ده تومنمو داد و گفت:"برووو آبجی. تو خریدار نیستی.4 تا گردو خریدی این همه فلسفه بافی میکنی؟"

در همین حین اتفاقی دیدم که  خیلی ماهرانه دو تا گردو از جیبش دراورد و دستشو کرد تو گونی و فرمالیته وار ! گونی رو بالا پایین کرد و در آخر اون دوتایی که دستش بود رو شکست و خیلی فاتحانه به همه نشون داد و بهم پوزخند زد.

حجتم رو  به اون دوتا تموم کردم و  با ترس و لرز ،حقه پسرک رو ،رو کردم.رسالت من دیگه تموم شده بود؛پولمو پس گرفتم و فرار رو بر قرار ترجیح دادم .حس خوبی داشتم تقریبا شبیه وقتایی که سر امتحان با ترس و لرز به بچه ها تقلب میرسوندم.

یهو برای درست از آب دراومدن سناریوی داستان کلید اسرارم!حس فضولیم گفت که بمونم تا مطمئن شم اون زوج دیگه خرید نمیکنن.چند دقیقه ای از دور نگاشون کردم همونجا وایساده بودن و داشتن با یارو بحث میکردن. زنه که متوجه من شد با اشاره گفت که برو ،خیالت راحت.باز هم قانع نشدم و این بار بالای پل عابر مستتر شدم. در کمال ناباوری همچنان اونجا بودن و وقتی دیدم که مَرده گونی گردو  رو کمپلت کول کرد و با زنش را افتاد،کل دنیا رو سرم خراب شد.

خوب دوستان اینجا دیگه نوشتن جواب نمیده و متوسل میشیم به فحش. ببخشید دیگه ؛  یک دو سه :خوردی حالا؟ نوش جونت مردک ِخنگ ِنفهمِ طمعکارِ هالو با اون زن نفهم تر از خودت.