Monthly Archives: آبان 1395

من دی ماه رفتم سربازی. یادمه همون ماه اوّل آموزشی یه شب تو میدون صبحگاه نگهبان بودم. ساعت طرفای 12 شب بود. برف سنگین و سوز نامردی هم میومد. مام نه لباسمون ضد آب بود نه پانچویی چیزی داشتیم که جلو خیس شدنمونو بگیره. واقعاً سگ لرز میزدم تو اون برف و سرما. نمیدونم شب جمعه ای بود اون شب یا شب تعطیلی ای بود خلاصه. من کنار میدون صبحگاه تنها زیر برف خیس خیس و یخ زده وایساده بودم و داشتم فکر میکردم الان بیرون این دیوارا آدما دارن زندگی میکنن. مهمونی رفتن. مهمون دارن. دارن تلویزیون میبینن. شام میخورن یا شامشونو خوردن میخوان برن بخوابن و من تو این گهدونی دارم نگهبانی میدم. دارم مث سگ میلرزم. خوابم میاد. خسته ام. هیشکی منو انگار یادش نیس. هیچ کاریم از دستم برنمیاد.

اون لحظه اگه کسی میگفت من میتونم تو رو - فقط شخص تو رو - از این تو دربیارم، ازش نمیپرسیدم پس اینهمه آدم دیگه ای که این تو مثل منن چی؟ نمیپرسیدم پس تکلیف قانون کثافتی که دو سال عمر من و هزار هزار جوون مثل منو این شکلی به گای سگ میده چی؟ نمیگفتم به جای اینکه منو از این تو دربیاری برو دم مجلس تحصن کن و خواهان لغو خدمت سربازی اجباری شو. تو "اون لحظه" من همچین چیزی نمیپرسیدم. الانم باشم تو اون موقعیت همچون چیزی نمیخوام. اون لحظه "من" سردم بود. "من" خیس بودم. "من" خوابم میومد و با "من" مث یه حیوون کثیف برخورد میشد.

*
خیلی وقتا پیش میاد که میبینم دارن برا نجات یه جوون که ناخواسته تو یه لحظه زده یه نفرو کشته، پول جمع میکنن. خیلیا بحث میکنن که این کار اصلاً درسته یا نه؟ خیلیا میگن - و درست هم میگن - که این کار نه تنها در مبارزه با مجازات اعدام کمکی نمیکنه، بلکه باعث شده علاوه بر دیه و فلان، کاسبی ای هم راه بیفته که خونواده ی مقتول چندین برابر مبلغ دیه رو برا رضایت دادن درخواست میکنن. خیلیا میگن - و شاید درست هم بگن - که پول جمع کردن برا دیه، عملاً تأیید کردن قصاصه. به نوعی تقویت کردنِ همون چیزیه که داریم باهاش مبارزه میکنیم. برا همینم با کمک جمع کردن برا نجات اون آدم از اعدام مخالفن.

ببین اون آدم "الان" به این کمک احتیاج داره. اون آدم قراره یکی دو روز دیگه بمیره. میفهمی؟ قراره بمیره. تموم شه. من به این تموم شدنه فکر میکنم و پشمام میریزه. دیگه اینکه ده سال دیگه مبارزه ی من با اعدام به نتیجه برسه یا نه، برا "این آدم" فرقی نمیکنه. همون طور که من وقتی کنار میدون صبحگاه زیر برف مث سگ میلرزیدم برام مهم نبود که آیا ده سال بیست سال دیگه خدمت سربازی اجباری ملغی میشه یا نه. اون لحظه "من" داشتم میلرزیدم و اگه کسی میتونست از اون وضع درم بیاره، برام یه دنیا می‌ارزید. تازه من اون موقع میدونستم نهایتش دو سال دیگه باس وایسم و بعد میام بیرون. اونی که مردن یا زنده بودنش به همین پنجاه تومن صد تومن کمکهای ما بنده چی؟ شاید تلاش شما برا مبارزه با مجازات اعدام براش خیلی هم باارزش باشه، ولی نه وقتی دیگه کشتنش. مثل این میمونه که بگی به جای اینکه به این مصدوم که افتاده تو جوب و پاش شکسته مسکّن بدین، همون پولو بذارین واسه نرده کشیدن لب اون جوب که دیگه هیشکی نیفته توش. باشه. پول جمع کنین نرده بکشین پل بسازین ولی مسکّن این بدبختم بدین. اینا منافاتی با هم ندارن. 

من میگم مبارزه با مجازات اعدام از بهترین فعالیتهاییه که میشه واسه کمک به انسانی تر شدن زندگی آدما کرد. ولی کنارش آدمی رو که نشسته و منتظر طناب داره، یادمون نره.

من دی ماه رفتم سربازی. یادمه همون ماه اوّل آموزشی یه شب تو میدون صبحگاه نگهبان بودم. ساعت طرفای 12 شب بود. برف سنگین و سوز نامردی هم میومد. مام نه لباسمون ضد آب بود نه پانچویی چیزی داشتیم که جلو خیس شدنمونو بگیره. واقعاً سگ لرز میزدم تو اون برف و سرما. نمیدونم شب جمعه ای بود اون شب یا شب تعطیلی ای بود خلاصه. من کنار میدون صبحگاه تنها زیر برف خیس خیس و یخ زده وایساده بودم و داشتم فکر میکردم الان بیرون این دیوارا آدما دارن زندگی میکنن. مهمونی رفتن. مهمون دارن. دارن تلویزیون میبینن. شام میخورن یا شامشونو خوردن میخوان برن بخوابن و من تو این گهدونی دارم نگهبانی میدم. دارم مث سگ میلرزم. خوابم میاد. خسته ام. هیشکی منو انگار یادش نیس. هیچ کاریم از دستم برنمیاد.

اون لحظه اگه کسی میگفت من میتونم تو رو - فقط شخص تو رو - از این تو دربیارم، ازش نمیپرسیدم پس اینهمه آدم دیگه ای که این تو مثل منن چی؟ نمیپرسیدم پس تکلیف قانون کثافتی که دو سال عمر من و هزار هزار جوون مثل منو این شکلی به گای سگ میده چی؟ نمیگفتم به جای اینکه منو از این تو دربیاری برو دم مجلس تحصن کن و خواهان لغو خدمت سربازی اجباری شو. تو "اون لحظه" من همچین چیزی نمیپرسیدم. الانم باشم تو اون موقعیت همچون چیزی نمیخوام. اون لحظه "من" سردم بود. "من" خیس بودم. "من" خوابم میومد و با "من" مث یه حیوون کثیف برخورد میشد.

*
خیلی وقتا پیش میاد که میبینم دارن برا نجات یه جوون که ناخواسته تو یه لحظه زده یه نفرو کشته، پول جمع میکنن. خیلیا بحث میکنن که این کار اصلاً درسته یا نه؟ خیلیا میگن - و درست هم میگن - که این کار نه تنها در مبارزه با مجازات اعدام کمکی نمیکنه، بلکه باعث شده علاوه بر دیه و فلان، کاسبی ای هم راه بیفته که خونواده ی مقتول چندین برابر مبلغ دیه رو برا رضایت دادن درخواست میکنن. خیلیا میگن - و شاید درست هم بگن - که پول جمع کردن برا دیه، عملاً تأیید کردن قصاصه. به نوعی تقویت کردنِ همون چیزیه که داریم باهاش مبارزه میکنیم. برا همینم با کمک جمع کردن برا نجات اون آدم از اعدام مخالفن.

ببین اون آدم "الان" به این کمک احتیاج داره. اون آدم قراره یکی دو روز دیگه بمیره. میفهمی؟ قراره بمیره. تموم شه. من به این تموم شدنه فکر میکنم و پشمام میریزه. دیگه اینکه ده سال دیگه مبارزه ی من با اعدام به نتیجه برسه یا نه، برا "این آدم" فرقی نمیکنه. همون طور که من وقتی کنار میدون صبحگاه زیر برف مث سگ میلرزیدم برام مهم نبود که آیا ده سال بیست سال دیگه خدمت سربازی اجباری ملغی میشه یا نه. اون لحظه "من" داشتم میلرزیدم و اگه کسی میتونست از اون وضع درم بیاره، برام یه دنیا می‌ارزید. تازه من اون موقع میدونستم نهایتش دو سال دیگه باس وایسم و بعد میام بیرون. اونی که مردن یا زنده بودنش به همین پنجاه تومن صد تومن کمکهای ما بنده چی؟ شاید تلاش شما برا مبارزه با مجازات اعدام براش خیلی هم باارزش باشه، ولی نه وقتی دیگه کشتنش. مثل این میمونه که بگی به جای اینکه به این مصدوم که افتاده تو جوب و پاش شکسته مسکّن بدین، همون پولو بذارین واسه نرده کشیدن لب اون جوب که دیگه هیشکی نیفته توش. باشه. پول جمع کنین نرده بکشین پل بسازین ولی مسکّن این بدبختم بدین. اینا منافاتی با هم ندارن. 

من میگم مبارزه با مجازات اعدام از بهترین فعالیتهاییه که میشه واسه کمک به انسانی تر شدن زندگی آدما کرد. ولی کنارش آدمی رو که نشسته و منتظر طناب داره، یادمون نره.