برای ثبت در حافظهام، قلبم، روحم، بنویسم همینجا، در همینخانهی امن همیشگیام، که در آن غروبِ مخوفِ سیِ شهریور، ساعت هشت شب، میان انتخاب بین خفگی یا زار زدن، لابهلای دهها نفر که دوستم دارند و دوستشان دارم، تنها تو انتخابام بودی که میدانستم مینویسی تا بیستدقیقهی دیگر میرسی. و ای کاش، ای کاش، ای کاش که روزهای بعد، روزهای میدانم طولانیِ بعد، از همان مغازهی معروف روبهرو بهجبران اینکه دستم را گرفتی و قول دادی همهچیز درست میشود، [همهچیز درست میشود؟] برایت بستنی بخرم. برای ثبت در حافظهام، قلبم، روحم در همین خانهی امن همیشگی.
سیِ شهریور ۹۸