خانواده‌ی ویرانگر؛ جایی که هایزنبرگ به تک‌تیرانداز آمریکایی می‌رسد




حتی در جامعه ی فردگرایانه‌ای مثل آمریکا نیز، با آن ساختار سرمایه دارانه‌اش، خانواده نقش مهمی در زندگی مردم دارد. 
والتر وایت قرار است به دلیل سرطان به زودی بمیرد؛ اما مرگ برای او فاجعه‌ی اصلی نیست. بلکه او متوجه می شود که پس از مرگش هیچ چیز برای همسر باردار و فرزند معلولش به‌جا نخواهد گذاشت، به جز مقداری بدهی و وام عقب افتاده. از یک معلم شیمی در یک مدرسه معمولی در آمریکا  بیش از این هم ساخته نیست.
به طور خیلی اتفاقی، از طریق یکی از خنگ‌ترین شاگردان، او می فهمد که به دلیل توانایی‌هایش در علم شیمی می‌توانید یک ماده‌ی مخدر و بسیار با کیفیت تولید کند. ماده‌ای که در بازار خریدارهای فراوانی دارد. حالا بین آلوده کردن جامعه و تامین آینده‌ی فرزندانش او باید راهی را انتخاب کند. و البته والتر تردید نمی‌کند. او آشپزی (ساختن مواد مخدر) را انتخاب می‌کند و بلافاصله موفقیت (یعنی همان پول) به او روی می‌کند.
به عنوان یک بیننده‌ی حرفه‌ای سریال، از اینکه آمریکایی‌ها به این شدت به Breaking Bad علاقه‌مند هستند بسیار شگفت زده شدم. زیراکه از نظر من محتوای این سریال آنقدرها هم جذاب نیست. حتی فصل اولش به نظرم بسیار خسته‌کننده آمد و تنها دلیلی که (پس از چند بار کنار گذاشتن) دوباره آن را دنبال کردم، همین حجم تبلیغات و اشتیاقی بود که بویژه از طرف تماشاگران آمریکایی می‌دیدم. یکی از دوستان آمریکایی‌ام در برابر این شگفت‌زدگی من گفت: «باید یک آمریکایی باشی تا والتر وایت را بفهمی.» با خودم گفتم شاید این سریال برایم جذاب نباشد. اما دست کم می توانم بفهمم که چه چیزی آمریکایی‌ها را به دیدن آن جذب می‌کند. و فکر کنم فهمیدم.
جامعه‌ای روی سه ستون
برای داشتنِ فهم درستی از این سریال، باید با ساختار جامعه‌ی آمریکا کمی آشنایی داشته باشیم. جامعه‌ای که همزمان چند عنصر را باهم دارد. ۱- فردگرایی ۳- سرمایه داری ۳- مذهب

پیوند فردگرایی و سرمایه‌داری
در ذهنیتِ غالبِ آمریکایی، تو خودت مسئول همه‌ی بدبختی‌ها و موفقیت‌هایی هستی که به دست می آوری. اگر بدبخت باشی، عیب و ایراد از خودت است و اگر موفقیتی بدست بیاوری تنها و تنها خودت شایسته‌ی تقدیر و پاداشی. در هر دو صورت جامعه‌ی اطراف هیچ مسئولیت مستقیمی در قبال خوشبختی یا بدبختی تو ندارد. البته از طرف دیگر ساختار اجتماعی و اقتصادی طوری است که اگر به شدت کار کنی و پول در بیاوری (و البته نخواهی این نظم و ساختار جامعه را به هم بزنی) کسی جلوت را نمی‌گیرد. بلکه به محض پولدار شدن، فارق از رنگ و مذهب، شایسته‌ی احترام می‌شوی. (همان چیزی که در گرگ وال‌الستریت می‌بینیم.)
در این جامعه کمترین امکان تحصیلات عالیه‌ی رایگان وجود دارد. در یک خانواده‌ی طبقه‌ی متوسط، پدر و مادر بخش زیادی از پس اندازشان را هزینه‌ی تحصیلات عالی فرزندان‌شان می‌کنند. (البته اگر بخواهند فرزندان‌شان در جامعه موفق باشند.) در خانواده‌های فقیر که این مسئله محلی از اعراب ندارد و به طور معمول فرزندان در همان وضعیت فرودستی والدین باقی خواهند. در واقع آسانسور اجتماعی در میان این قشرها کار نمی‌کند. در خانواده‌های ثروتمند البته ماجرا به همین شکل است. یعنی تحصیلات یا پیدا کردن شغل مناسب مسئله‌ی اصلی خانواده‌ها نیست. اما با این تفاوت که فرزندان با میراث هنگفتی که از والدین به جیب می‌زنند، می‌توانند در بهترین دانشگاه‌ها درس بخوانند و بعدها در بهترین شغل‌ها مشغول به‌کار گردند. حتی بدست آوردن یک جایگاه سیاسی هم وابسته به پول است. البته نه اینکه آدم ها مجبور به رشوه دادن باشند. الزاما اینطور نیست. بلکه برای راه اندازی یک کمپین انتخاباتی باید یا پولدار باشی یا از منافع پولدارها حمایت کنیم. به همین دلیل است که در دو سریال «خانه ی پوشالی» و «رئیس» هرچند که شخصیت های اصلی داستان از خانواده های متوسط هستند، اما هردوی آنها با دختری پولدار ازدواج می کنند و از طریق ثروت خانوادگی همسران‌شان می‌توانند هزینه‌های هنگفت کمپین‌های انتخاباتی را پرداخت و برای خود جایگاهی سیاسی دست و پا کنند. این ترکیبی از یک جامعه‌ی همزمان «فردگرا» و «سرمایه‌داری» است.
البته باید بدانیم که مسئولیت والدین در یک خانواده ی متوسط آمریکایی معمولا همینجا به پایان می‌رسد. یعنی اگر آنها تنها تا آغاز دوران تحصیل می‌توانند بار فرزندانشان را به دوش بکشند و پس از آن نه از لحاظ اقتصادی ممکن است و نه از لحاظ اجتماعی پذیرفته. از آنجا به بعد فرزندِ بالغ باید خودش گلیمش را را آب بیرون بکشد، کار پیدا کند، خانواده تشکیل بدهد و از آنها مراقبت کند و فرزندانش را به جامعه تحویل دهد و از این راه او در چرخه ی فرد-اقتصاد-خانواده قرار می‌گیرد.

و اما مذهب و فرهنگ مذهبی
در بیشترِ فرهنگ‌های مذهبی خانواده نقش مهمی بازی می‌کند. بویژه با تسلط فرهنگ سنتی بر روابط مذهبی، خانواده مرکز ثقل حفاظت از سلسله مراتب سنتی می‌شود.* در جامعه‌ای مذهبی مثل آمریکا، هنوز هم خانواده کم و بیش جایگاه خود را به خوبی حفظ کرده است و این نهاد با نهادهای مذهب و ایده‌هایی همچون میهن‌پرستی پیوند سختی برقرار می‌کند. همانطور که در فیلم «تک تیرانداز آمریکایی» به خوبی می بینیم، «میهن» در واقع نسخه‌ی بزرگ شده‌ی خانواده است و فرد برای حفاظت از آن مجاز به هرکاری است. حراست از خانواده بزرگترین مسئولیت اخلاقی یک فرد آمریکایی-مذهبی-میهن‌پرست است.
البته باید توجه داشت که ساختار خانواده در چنین جامعه‌ای با ساختار خانواده در جامعه ای مثل ایران تفاوت دارد. در کشور ما خانواده یک نهاد گسترده است و فقط به پدر و مادر فرزند محدود نمی‌شود. از نگاه جامعه شناختی به این ساختار می گوییم «خانوادهی گسترده». اما مرزهای خانواده در جامعه‌ای صنعتی بسیار محدود است. خانواده‌ای که به والدین و فرزندان خلاصه می‌شود و در ادبیات جامعه‌شناسی آن را  «خانواده‌ی هسته ای» می‌نامیم.
اما اینجا یک خلاء یا بهتر بگویم، یک تناقض و ناسازه بوجود می‌آید. از طرفی جامعه فردگرا و سرمایه-محور است و از طرف دیگر ارزش اخلاقی خانواده-محوری بر آن حاکم است. چگونه فرد می‌تواند از خانواده‌ی خود محافظت کند؟ چگونه والدین می توانند برای فرزندانشان آینده‌ای مطمئن را بسازند؟ یکی از راههای متداول «کار» و درآوردن پول است. والتر وایت در تمام زندگی‌اش همین کار را می‌کرده است. هرچند که او نسبت به استعداد و دانشی که دارد از وضعیت مناسبی برخوردار نیست و احساس بی‌عدالتی می‌کند، اما بالاخره خانه و خانواده دارد. اما ناگهان تهدیدِ مرگ فرا می‌رسد و او با این حقیقت روبرو می‌گردد که پس‌اندازش حتی کفاف خرج بیمارستان و کفن و دفن‌اش را هم نمی‌دهد؛ چه رسد به آینده‌ی زن و فرزندانش! پس باید پول بیشتری بدست بیاورد. باید مواد مخدر تولید کند تا بتواند خرج دوا و درمان و بعد از آن خرج کفن و دفن و سپس هزینه‌ی تحصیل فرندانش را بپردازد؛ و او همین کار را می کند. او برای حفاظت از خانواده‌اش همان کاری را می کند کهکریس کایل در «تک‌تیرانداز آمریکایی» انجام می‌دهد : از بین بردن دیگران برای حفاظت از خانواده. در این ذهنیت، حفاظت از میهن/خانواده توجیه کننده‌ی همه‌ی بدی‌ها و حتی جنایت‌هایی است که ما می‌توانیم انجام دهیم. همانطور که در فیلم «تک‌تیرانداز آمریکایی» هرگز ماجرا را از نگاه قربانیان نمی‌بینیم و در واقع آنها کوچکترین اهمیتی در داستان ندارند، در Breaking Bad هم در طول پنج فصل هرگز وارد زندگی قربانیان و خریداران مواد مخدر نمی‌شویم.
در واقع با دیدن فیلم «تک تیرانداز آمریکایی» بخش زیادی از سریال Breaking Bad برایم معنا پیدا کرد و آن حرف دوست آمریکایی‌ام را فهمیدم که می گفت : «باید یک آمریکایی باشی تا والتر وایت را بفهمی.»
*پانوشت :
البته خانواده همیشه چنین نقش منفی‌ای ندارد. بلکه در وضعیت‌های بحرانی خانواده می‌تواند نقش سنگر را بازی کند. بویژه همانطورکه بالاتر اشاره کردم، ساختار خانواده در ایران با جامعه‌های صنعتی تفاوت دارد و در سال‌های اخیر به سمت یک تعدیل نقش خانواده رفته‌ایم. یعنی خانواده‌ها نقش‌های دخالت‌گری خود کاسته‌اند، درحالیکه همچنان کارکرد حمایتی خود را نگه داشته‌اند و این نکته‌ی مثبتی است. 
همچنین در وضعیت استبدادی مثل ایران، خانواده می‌تواند نقش یک سنگر در برابر استبداد را بازی کند. به شرطی که خودش استبدادی نباشد و روابط دموکراتیک بین عضوهای خانواده حاکم باشد.

* این یادداشت پیشتر در روح‌نامـه نشرانده شده است.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *