Monthly Archives: اردیبهشت 1395

بر باد ر�ته ها

آدمیزاد، باید همیشه حواسش باشد که پاهایش روی زمین نیست. روی سرسره دارد راه می‌رود. کافی است بلغزد ... می‌تواند بلغزد... آنقدر لغزیدن راحت است که فقط کافیست پاها را جای اشتباه بگذارد و ویژژژژژژژژ ... تمام شد. می‌بیند آن ته ته چاهی‌ست که برای خودش متصور بود. آنجا که آسمان می‌شود یک دایره‌ی کوچک آبی در دوردستهای ناپیدا.

می گوید: « چرا تو مرا می‌ترسانی؟ چرا از بین این همه آدم تو؟» چه جوابی بدهم؟ بگویم چه جان سختی می‌خواهد از ته آن چاه بالا آمدن و تازه وقتی دوباره به نور برسی می‌بینی تکه‌های روحت را آن پایین جا گذاشته‌ای. چه بگویم؟ هیچ...

حتی همین حالا، حتی همین امروز... حتی در اوج اوج همه چیز ... آدمیزاد اگر یک لحظه اعتماد کند به زمین و زمان و روزگار و خودش حتی، می‌تواند بلغزد. آنقدر که لغزیدن آسان است و حتی با شعفی شگفت هم همراه است. درست مثل سر خوردن از سرسره است. حبس کردن نفس. گیج رفتن سر و هیجان. همه ی اینها تا آن لحظه است که ته چاه چشمت را باز کنی. اگر باز کنی...

یک جا به خودم قول دادم. نه به هیچ کس دیگر. به خود خودم. به همین شیدا. قول دادم که دیگر هیچ وقت، هیچ وقت زندگیم به خودم دروغ نگویم. دورویی نکنم و خودم را ته هیچ چاهی پرت نکنم... آن لحظه، آن نقطه، آنجا که ایستادم اسکارلت وار، بالای همان تپه ی کذایی و خدا و زمین و زمان را به شهادت گرفتم، بزرگ شدم. کرگدن شدم. سخت شدم. همه اینها درد داشت.

می دانم ترس از درد از خود درد بدتر است. اما من که نمی دانستم درد دارد. کاش یکی همان وقت می‌گفت که چه دردی دارد روی آن تپه ایستادن. گذشت. بگذریم. من اصلا چی می‌خواستم بنویسم؟


بر باد ر�ته ها

آدمیزاد، باید همیشه حواسش باشد که پاهایش روی زمین نیست. روی سرسره دارد راه می‌رود. کافی است بلغزد ... می‌تواند بلغزد... آنقدر لغزیدن راحت است که فقط کافیست پاها را جای اشتباه بگذارد و ویژژژژژژژژ ... تمام شد. می‌بیند آن ته ته چاهی‌ست که برای خودش متصور بود. آنجا که آسمان می‌شود یک دایره‌ی کوچک آبی در دوردستهای ناپیدا.

می گوید: « چرا تو مرا می‌ترسانی؟ چرا از بین این همه آدم تو؟» چه جوابی بدهم؟ بگویم چه جان سختی می‌خواهد از ته آن چاه بالا آمدن و تازه وقتی دوباره به نور برسی می‌بینی تکه‌های روحت را آن پایین جا گذاشته‌ای. چه بگویم؟ هیچ...

حتی همین حالا، حتی همین امروز... حتی در اوج اوج همه چیز ... آدمیزاد اگر یک لحظه اعتماد کند به زمین و زمان و روزگار و خودش حتی، می‌تواند بلغزد. آنقدر که لغزیدن آسان است و حتی با شعفی شگفت هم همراه است. درست مثل سر خوردن از سرسره است. حبس کردن نفس. گیج رفتن سر و هیجان. همه ی اینها تا آن لحظه است که ته چاه چشمت را باز کنی. اگر باز کنی...

یک جا به خودم قول دادم. نه به هیچ کس دیگر. به خود خودم. به همین شیدا. قول دادم که دیگر هیچ وقت، هیچ وقت زندگیم به خودم دروغ نگویم. دورویی نکنم و خودم را ته هیچ چاهی پرت نکنم... آن لحظه، آن نقطه، آنجا که ایستادم اسکارلت وار، بالای همان تپه ی کذایی و خدا و زمین و زمان را به شهادت گرفتم، بزرگ شدم. کرگدن شدم. سخت شدم. همه اینها درد داشت.

می دانم ترس از درد از خود درد بدتر است. اما من که نمی دانستم درد دارد. کاش یکی همان وقت می‌گفت که چه دردی دارد روی آن تپه ایستادن. گذشت. بگذریم. من اصلا چی می‌خواستم بنویسم؟


بر باد رفته ها

آدمیزاد، باید همیشه حواسش باشد که پاهایش روی زمین نیست. روی سرسره دارد راه می‌رود. کافی است بلغزد ... می‌تواند بلغزد... آنقدر لغزیدن راحت است که فقط کافیست پاها را جای اشتباه بگذارد و ویژژژژژژژژ ... تمام شد. می‌بیند آن ته ته چاهی‌ست که برای خودش متصور بود. آنجا که آسمان می‌شود یک دایره‌ی کوچک آبی در دوردستهای ناپیدا.

می گوید: « چرا تو مرا می‌ترسانی؟ چرا از بین این همه آدم تو؟» چه جوابی بدهم؟ بگویم چه جان سختی می‌خواهد از ته آن چاه بالا آمدن و تازه وقتی دوباره به نور برسی می‌بینی تکه‌های روحت را آن پایین جا گذاشته‌ای. چه بگویم؟ هیچ...

حتی همین حالا، حتی همین امروز... حتی در اوج اوج همه چیز ... آدمیزاد اگر یک لحظه اعتماد کند به زمین و زمان و روزگار و خودش حتی، می‌تواند بلغزد. آنقدر که لغزیدن آسان است و حتی با شعفی شگفت هم همراه است. درست مثل سر خوردن از سرسره است. حبس کردن نفس. گیج رفتن سر و هیجان. همه ی اینها تا آن لحظه است که ته چاه چشمت را باز کنی. اگر باز کنی...

یک جا به خودم قول دادم. نه به هیچ کس دیگر. به خود خودم. به همین شیدا. قول دادم که دیگر هیچ وقت، هیچ وقت زندگیم به خودم دروغ نگویم. دورویی نکنم و خودم را ته هیچ چاهی پرت نکنم... آن لحظه، آن نقطه، آنجا که ایستادم اسکارلت وار، بالای همان تپه ی کذایی و خدا و زمین و زمان را به شهادت گرفتم، بزرگ شدم. کرگدن شدم. سخت شدم. همه اینها درد داشت.

می دانم ترس از درد از خود درد بدتر است. اما من که نمی دانستم درد دارد. کاش یکی همان وقت می‌گفت که چه دردی دارد روی آن تپه ایستادن. گذشت. بگذریم. من اصلا چی می‌خواستم بنویسم؟


بر باد رفته ها

آدمیزاد، باید همیشه حواسش باشد که پاهایش روی زمین نیست. روی سرسره دارد راه می‌رود. کافی است بلغزد ... می‌تواند بلغزد... آنقدر لغزیدن راحت است که فقط کافیست پاها را جای اشتباه بگذارد و ویژژژژژژژژ ... تمام شد. می‌بیند آن ته ته چاهی‌ست که برای خودش متصور بود. آنجا که آسمان می‌شود یک دایره‌ی کوچک آبی در دوردستهای ناپیدا.

می گوید: « چرا تو مرا می‌ترسانی؟ چرا از بین این همه آدم تو؟» چه جوابی بدهم؟ بگویم چه جان سختی می‌خواهد از ته آن چاه بالا آمدن و تازه وقتی دوباره به نور برسی می‌بینی تکه‌های روحت را آن پایین جا گذاشته‌ای. چه بگویم؟ هیچ...

حتی همین حالا، حتی همین امروز... حتی در اوج اوج همه چیز ... آدمیزاد اگر یک لحظه اعتماد کند به زمین و زمان و روزگار و خودش حتی، می‌تواند بلغزد. آنقدر که لغزیدن آسان است و حتی با شعفی شگفت هم همراه است. درست مثل سر خوردن از سرسره است. حبس کردن نفس. گیج رفتن سر و هیجان. همه ی اینها تا آن لحظه است که ته چاه چشمت را باز کنی. اگر باز کنی...

یک جا به خودم قول دادم. نه به هیچ کس دیگر. به خود خودم. به همین شیدا. قول دادم که دیگر هیچ وقت، هیچ وقت زندگیم به خودم دروغ نگویم. دورویی نکنم و خودم را ته هیچ چاهی پرت نکنم... آن لحظه، آن نقطه، آنجا که ایستادم اسکارلت وار، بالای همان تپه ی کذایی و خدا و زمین و زمان را به شهادت گرفتم، بزرگ شدم. کرگدن شدم. سخت شدم. همه اینها درد داشت.

می دانم ترس از درد از خود درد بدتر است. اما من که نمی دانستم درد دارد. کاش یکی همان وقت می‌گفت که چه دردی دارد روی آن تپه ایستادن. گذشت. بگذریم. من اصلا چی می‌خواستم بنویسم؟


Get a Free Year of SitePoint Premium Thanks to Atlassian

At SitePoint, we’ve built a reputation for empowering developers with the resources they need to take their skills to the next level and stay up to date in web development.

Thanks to our friends at Atlassian, we have an exciting offer for SitePoint readers!

Here’s what you’ll get:

  • One FREE year of SitePoint Premium. This includes unlimited downloads of 78 ebooks, 64 courses and over 150 tutorials on web development and design.
  • Unlimited public and private repositories at Bitbucket to host the personal and professional projects you’re building, completely free.

The whole process takes less than two minutes and there’s no credit card required!

How to claim your free year of SitePoint Premium:

Example  This is what your final screenshot should look like.

Current SitePoint Premium members are also eligible — they’ll receive a one-year extension of their membership.

This offer is only available if you are new to Bitbucket. Once your screenshot is verified, we will send you a coupon code for your free year of SitePoint Premium.

Get a Free Year of SitePoint Premium Thanks to Atlassian

At SitePoint, we’ve built a reputation for empowering developers with the resources they need to take their skills to the next level and stay up to date in web development.

Thanks to our friends at Atlassian, we have an exciting offer for SitePoint readers!

Here’s what you’ll get:

  • One FREE year of SitePoint Premium. This includes unlimited downloads of 78 ebooks, 64 courses and over 150 tutorials on web development and design.
  • Unlimited public and private repositories at Bitbucket to host the personal and professional projects you’re building, completely free.

The whole process takes less than two minutes and there’s no credit card required!

How to claim your free year of SitePoint Premium:

Example  This is what your final screenshot should look like.

Current SitePoint Premium members are also eligible — they’ll receive a one-year extension of their membership.

This offer is only available if you are new to Bitbucket. Once your screenshot is verified, we will send you a coupon code for your free year of SitePoint Premium.