دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت / آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد / کشتیام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا «عقل» طلب میکردم / «عشق» اما خبر از گوشهی محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را / هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب / ماه را میشود از حافظهی آب گرفت
شعر از: فاضل نظری